بچه ی آخرالزمانی

1- اولین روزها

1392/5/3 13:27
123 بازدید
اشتراک گذاری

اولین روزی که دکتر بهم گفت مادر شدی .شوکه شدم . حالم گرفته شد . آخه من اصلا آمادگی مادر شدنو نداشتم . بچه ای که منتظرش نباشی خیلی ناخواسته است . تا چند ماه اول به هم ریخته بودم . چیزی نمی خوردم . از خودم و همه ی دنیا بدم اومده بود . می خواستم بچه رو سقط کنم ولی هر کاری کردم نشد . بعد از چند ماه انگار همه چیز برام عادی شد . رفتار فامیل نشون میداد که باید از این نعمت خدا دادی خوشحال باشم و شاکر اما من نمی تونستم با این قضیه ی ناگهانی و ناخواسته کنار بیام . خیلی با خدا حرف زدم . گفتم آخه چرا ؟ چرا بدون رضایت و خواست من ؟ مگه هرکی بچه بخواد بهش نمیدی ؟ چرا به من ناخواسته دادی ؟   شده بودم بنده ی کفر نه بنده ی شکر . تا اینکه بالاخره آدم شدم و شروع کردم به انس گرفتن با موجودی که در درون من شکل می گرفت .

قلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان حنانه زهرا
4 مرداد 92 6:15
بابای مهلا
16 مرداد 92 12:59
سلام.

مگه شما چه کار نظام خدایی. خودش میدونه چه چی کجا بزاره.


ممنونم بابای مهلا که اینقدر از خدا دفاع کردید حتما خدا هم براتون جبران میکنه (مادر بچه ی اخرالزمانی)