بچه ی آخرالزمانی

9-سهم من در تربیت

1392/6/6 21:08
150 بازدید
اشتراک گذاری

خوب دوستای خوبم منو ببخشید که دیر بروزرسانی کردم خجالت

در هر حال می گفتم که : بچه مو سپردم به خدا و مادر مهربان امت (س) و خیال خودمو راحت کردم . این تا قبل از به دنیا اومدنش عالی بود اما با به دنیا اومدنش فهمیدم که من هم سهمی دارم . تا یک سالگی هم فقط کارای معمول بچه داری بود اماوقتی حس کردم خیلی چیزا رو درک می کنه دقیق تر شدم . حس می کردم  با اون چشمای قشنگش منو زیر نظر داره . مراقب حالات روحی من بود . دقیقا موقعی که عصبانی یا ناراحت بودم  اخم می کرد و حتی گریه ، موقع شادی من او هم می خندید .

من باید مراقب روحیاتم می بودم . پس خودم هم سپردم به حضرت زهرا (س) . یادمه هر جا خراب می کردم می گفتم مادر مهربان شما اصلاح کنید .

شاید باور نکنید اما هر موقع خطری بچه مو تهدید می کرد من می رسیدم و خطر رو دفع می  کردم حتی وقتی بزرگتر شد که بدون حضور من جایی می رفت یا تنها توی خونه بود از خطرات حفظ می شد. 

اینا رو وقتی فهمیدم که دقت کردم در طول یک روز چقدر ممکن بود بچه ام از دستم بره یا زخمی برداره یا مریضیش سخت بشه یا ... اما به لطف خدا و مادر مهربان ، او از تمام بلایا در امان بود . گر نگهبان من آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد .

بچه رو با اون عکس مأنوس کردم . هر روز به مادر مهربان سلام میدادیم . کوچکتر که بود به عکس می خندید . حرف زدنو که یاد گرفت با صدای خودش به مادر مهربان سلام میداد . راه رفتنو که یاد گرفت خودش می رفت طرف عکس وحرف میزد . نقاشی می کشید هدایتش می کردم عکس روی دیوار رو بکشه . مدرسه که می رفت گفتم توی خیالش دست مادر رو ببوسه . خطا که می کرد می بردمش جلوی عکس و به  مادر می گفتم خطا کرده او هم نمی ذاشت من خطاهاشو به مادر بگم .

شاید باور نکنید ولی شرمی که از مادر مهربان داشت دیدنی بود . دستشو میذاشت جلوی دهنم که به مادر مهربان نگو ، منم نمی گفتم .هر کاری دوست داشت انجام بده یا چیزی بخره یا لباسی بپوشه فقط توی یه جمله می گفتم : برو از مادر مهربان بپرس راضیند ؟ و او با تمام صفای بچگیش می رفت و می پرسید ومن به حسش موقعی که بر می گشت سراغم بها میدادم و اگه می گفت مادر راضین براش تهیه می کردم وگرنه نه . بعض وقتا می گفت : نمی دونم . می گفتم : صبرمی کنیم تا بدونی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عکس فرش
6 شهریور 92 21:36
به وبلاگ ما حتما سر بزنید...